دایره المعارف بی نزاکتی

به تصویر کشیدن من برای من در لا به لای این دست نوشته ها

دایره المعارف بی نزاکتی

به تصویر کشیدن من برای من در لا به لای این دست نوشته ها

مهم نیست چندمی!!

سلام ..خوبین؟؟؟؟شوهر نکردین ؟؟زن چی؟؟؟...بی عرضه هاااا!!!!!!!!!!!!!

من واسه این آپ نکردم چون فکر می کردم آپ کردنم بیخوده!!!هی چرت و پرت نوشتن بیخوده۱

الکی حرف زدن بیخوده!!اما خوب اینو می نویسم دیگه به خاطر اصرار های مکررتون!!!

اولش به مریم خسیس بی ادب نامرد(می بینین چقده دوستمو تحویل می گیرم!!)قبولیشو تو

 المپیاد نجوم تبرییک میگم...مریم جان تبریک صدسال به این سالا به پای هم پیر شین ...قدم

 نو رسیده مبارک    .......اما خیلی خسیسییییییییییییییی!!

جاتون خالی امروز تو مدرسه جمع شدیم امریکا و دانمارک و اسراییل و .....همه رو نابود کردیم

 با شعارهای بامعنی چون:

انرژی هسته ای...شربت بخور خسته ای

انرژی هسته ای آسفالت باید گردد

وای به حالت بختیار ..اگر امام فردا نیاد ....

وشعارهایی بس کوبنده تو همین مایه ها!!!

وقتی هم زنگ خورد من و لیلا به افتخار قبول شدن مریم به حساب من بستنی خوردیم(بیچاره

 من!!!) بستنی از بس مونده بود یخ زده بود ما هم دادیم بزارنش تو ماکروفر یخش وا شه که

شد نسکافه با اسمارتیز!!!حال به هم زززززززززن!!هوع....من پونصد تومنمو می خوااام!!!!

یه چیزی یه جایی خوندم می خواستم بتون بگم فکر کنم این بود:

هنگامی که ما در جستجو برای یافتن او هستیم او ما را می یابد!!!!!

توانایی شاد بودنو که یادتونه!!!!

من برم دیییگه!!فعلن تا بعد خدافس!!

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد‌علی خداپرست چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:01 ب.ظ http://mohammadali.blogsky.com

در کلاسی کهنه و بی‌رنگ و رو

پشت میزی بی‌رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در فراسوی نگاهش بسته بود

در دل او رعد و برق درد‌ها

چشم او ابری‌تر از پاییز بود

فکر دیشب بود، دیشب تا سحر

بارش باران شب یکریز بود

سقف خانه چکه می‌کرد و پدر

رفت روی بام تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون، بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت‌بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد از آن هم سیلی جانانه‌ای

صورت بی‌جان دختر را نواخت

رنگ گل‌های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت:

تو حواست در کلاس درس نیست

بعد هم او را جریمه کرد و گفت:

چاره‌ی کار شماها ترس نیست

درس آن‌روز کلاس دخترک

باز باران با ترانه بوده است

بر خلاف آنهمه شعر قشنگ

چشم دختر ابر گریان بوده است

شب سر بالین بابا دخترک

باز باران با ترانه می‌نوشت

سقف خانه اشک می‌بارید و او

می‌خورد بر بام خانه می‌نوشت ...

محدثه چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:49 ب.ظ

سلام
خیلی نامردید !!!بستنی تنها تنها !!!
در ضمن اومدم بگم برنامه ی ۵ شنبه به هم خورد !!آخه تاندول های پام کشیده شده فعلا بستنش !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد